جیم تامپسون رماننویس و نمایشنامهنویس آمریکایی است که به خاطر رمانهای جنایی وحشتناکش معروف است. او بیش از سی رمان در کارنامهٔ خود دارد که معروفترین آنها که عصارهٔ هنر و خلاقیت اوست عبارتند از؛ قاتل درون من، شب وحشی، جهنم یک زن، هدیهدهندگان، و بعد از تاریکی، عزیزم. در این آثار تامپسون ژانر جنایی خام را به اثری ادبی هنری، تبدیل میکند که با روایتی مستحکم و ساختاری عجیب، روحی شبه سورئالیستی به شخصیتهای در حال مرگ یا مردهٔ داستانهایش میدهد. با این حال علیرغم بحث و نظرهای مثبتی که در حاشیهٔ کارهای او وجود داشت و با وجود آنکه آنتونی باچر در نیویورک تایمز برای معرفی و شهرت تامپسون میکوشید، اما آثار او در زمان حیاتش اقبال چندانی نیافت و روند رشد آثار او بعد از مرگش شروع شد و کتابهایش به چاپهای متعدد رسیدند. لو فورد، معاون کلانتر یک شهر کوچک نفتی در اوکلاهما است. او یک مرد سادیستیک، روانپریش با انحرافات پنهان جنسی و اخلاقی است که به سراغ یک زن بدکاره میرود تا مانع از ادامه کسب و کارش شود. بین آنها درگیری لفظی رخ میدهد، فورد دست و پای زن را می بندد و او را کتک میزند اما زن نیز مبتلا به نوعی خودآزاری و طالب خشونت است و این قضیه رابطه آنها را پایدار میکند. در این رمان که فیلمی هم بر اساس آن با بازی کیسی افلک و کارگردانی مایکل وینتر باتم ساخته شده است ما با یک انسان دچار دوگانگی اخلاقی، ارزشی و روانی روبهروییم، معاون کلانتری که همه برایش احترام قائلند و به چشم یک انسان شریف میبینندش و یک انسان پست و شرور و سرشار از دوگانگی و مشکلات روانی. شرارتهای پنهان فورد به تدریج سایه سنگینش را بر زندگی آرام تمام مردم شهر کوچک نفتی میاندازد اما احترام و اعتماد مردم و همکارانش به او بُعد شرارات داستان را دردناکتر جلوه میدهد، تا جایی که شهر از وجود این شخصیت ترسناک ناامن و ناامنتر میشود. استنلی کوبریک فقید که با تامپسون سابقهٔ همکاری در فیلمهای «کشتار» و «جادههای افتخار» را داشته، دربارهٔ این رمان گفته است: «این رمان احتمالاً ترسناکترین و باورپذیرترین داستان با روایت اول شخص دربارهٔ یک ذهن جنایتکار است که من در عمرم خواندهام.»